خوابت را میبینم هنوز، برای خودم هم عجیب است که مغزم میتواند چهره ای را بعد از 10 سال ندیدن بازسازی کند. توی تمام این دهسال در تمام خوابهایم گریان بودهای. حال که مرگ تا دم دستگیرهی خانه هم آمده و یک روز شاید مهمان این خانه هم شود بگذار اعتراف کنم که هرچند در واقعیت این بازی را تو بردی اما ذهن من همیشه مرزها را شکسته و در خدمت روح آسیب دیدهام بوده، من از دیدن این رنج و این چهره گریان خوشحال میشوم.
اشتراک گذاری در تلگرام
میم عزیزم من با جهان به صلح رسیدهام و اگر بخواهم حالم را وصف کنم باید بگویم در نقطهی صلح واقعی هیچ چیز حس نمیشود. نه بهتی،نه شادی، نه رنجی و نه ترسی. البته که بارها سعی کردهام شبیه بقیه آدمهای اطرافم ترکیب پیچیدهای از احساسات انسانی باشم اما بگذار اعتراف کنم که نیستم. تنها احساساتی که در من جریان دارند شور تماشا و اندکی شفقت مادرانه برای کل خلقت است و البته غمی که نمیدانم برای چه روی قلبم افتاده.
اشتراک گذاری در تلگرام
آقای هریسن عزیز، گریه کردم یک سوگواری تمام عیار، هیچ حسی را دربند هیچ ملاحظه ای نکردم و سی و چند روز، تمام غرور و شعورم را گذاشتم پشت در اتاقم و ناله کردم. چشمانم، لب هایم، فرم صورتم همه دستخوش تغییر شد. آنقدر که چهره ام در آینه خودم را شوکه میکرد هر چند ان روزها اینگونه بود، دیروز یک سوسک کابینت لای موهایم راه میرفت،توی آینه دیدمش اول خواستم برش دارم اما بعد دیدم که او تنها موجود زنده ایست که در جولیا زندگی میکند، بیخیالش شدم.
اشتراک گذاری در تلگرام
زمستان بود، به اندازه تمام درختان بلوبل وود کاغذ هدر دارم که برایتان حسم را شرح دهم. این مهمترین کاری بود که در تمام زندگی ام میخواستم انجام بدهم، روزها زمان برد، صدها نامه و شعر عاشقانه خواندم که لغات از ذهنم نگریزند. اما باز هم سخت بود. هیچ جمله ای نمیتوانست اشتیاقم را شرح دهد، اما بالاخره توانستم، در زیباترین پاکتی که به عمرم دیده بودم با چند گلبرگ(امان از این سنتهای عاشقانه کسل کننده) گذاشتمش.
اشتراک گذاری در تلگرام
آقای هریسن عزیز یادتان میآید اولین باری که یکدیگر را ملاقات کردیم؟ حتم دارم که به یاد نمیآورید. نوجوان بودم، حتی یادم هست که نشانههای بلوغ تازه در جسمم جوانه زده بود، جزییات دردش را بخاطر دارم، شما هم موهای بیشتری داشتید و نسبت به سالهای بعد جسورانه تر لباس میپوشیدید، اتاق نشیمن بزرگی بود، حضور شما با آن جلیقه و شلوار شتری هم به ابهتش افزوده بود من دختر آن عمارت بودم و شما جوانترین فارغالتحصیل موسیقی آن شهر، همه چیز بعد ازینجا برایم مبهم است فقط
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت